بدون عنوان
بدون عنوان
شیرین زبون من
من : نیکاااااا بیا این اسباب بازی هات رو جمع کن ریختی اینجا رفتی ! تو : نه جمع نمیکنم خودت جمع کن خلاصه با چند بار اصرار من نیومدی ، منم ناگزیر شدم خودم جمعشون کنم اومدی پیشم گفتی : مااامااان تو همیشه مهربونی شب موقع خواب مراسم قبل از خواب اجرا میشه اما شما همچنان بیداری . نارضایتیم رو از شیطونی های اون وقت شبت با اخم کردن و خودم رو به خواب زدن نشون میدم . اومدی بغلم کردی گفتی : مگه من دخترت نیستم ؟! گفتم چرا هستی . گفتی مگه تو مامان من نیستی ؟! گفتم چرا هستم . ( چون همچنان اخم رو صورتم بود ادامه دادی ) مگه بابا حامد بابای من نیست ؟! در حالی که خندم رو قورت میدادم گفتم خوب هست . گفتی مگه عمه زهرا عمه ی من نیست ...
نویسنده :
مامان
18:33
آقای رفتگر ناراحت میشه
اینکه همیشه ما شبا آشغال ها رو می بریم دم در بعدش چی میشه !؟ ، سطل آشغال های توی خیابون ، آشغال هایی که کنار خیابون ریخته ( مخصوصاٌ پوست شکلات ها ) خیلی وقت ها مورد بحث من و تو بوده . منم در بین صحبت ها سعی کردم بهت بفهمونم که نباید آشغال توی خیابون ریخت و ... یادمه وقتی بهت گفتم پوست شکلاتت رو توی خیابون نریز آقای رفتگر ناراحت میشه خیلی به فکر فرو رفتی . تا اینکه امروز وقتی سوار ماشین بودیم من سعی داشتم از لای شیشه نیمه باز ماشین پوست شکلاتت رو که خورده بودی و یه چند دقیقه توی مشتم مونده بود رو بندازم بیرون گفتی " مامان آقای رفتگر ناراحت میشه هااااا " تازه متوجه کار اشتباهم شده بودم . وااااااااای چقدر بد میشه یه بچه...
نویسنده :
مامان
0:29
هدیه روز مادر
سلام . برات خیلی زوده که روز مادر رو درک کنی اما با توضیحاتی که من برات در این چند روزه دادم با اون درک بچه گونت یه چیزای دستت اومده . تلویزیون داشت در مورد حضرت فاطمه حرف میزد . منم با صدای بلند گفتم " یا زهرا کمکم کن تا مادر خوبی باشم " با تعجب نگاه کردی و گفتی " مامان به کی کمک کنه ؟ گفتم به من . گفتی به منم کمک کنه ؟ گفتم بله عزیزم به تو هم کمک کنه که دختر خوبی باشی ؟ یه چند ثانیه بدون حرف موندی دوباره گفتی " مامان همون خاله زهرا " راستش خیلی خندم گرفته بود اما بهت نخندیدم گفتم نه اما اسمش شبیه خاله زهراست . مثل همیشه اسم باباش رو هم پرسیدی اسم مامانش هم همین طور . ( کلاً با یکی که آشنا میشی یا در موردش صحبت میشه اسم پدر و مادرش و خواهر...
نویسنده :
مامان
0:02